Saturday 1 October 2011

شمع تولد


دستشو زد به کمرش و زبونشو اورد بیرون!
تفش میپاشید رو کیکم
شمعای دیگه چش و ابرو میاومدن
بازوشو بشگون میگرفتن
بعضیا زیر لب میگفتن بچه ی تقس
خوبه خوب نگاش کردم
دیدم وای!یعنی همین فنقله شمع با اون شعله ی کج و معوجش داره دستی دستی یه سالو ازم میگیره؟
دلم میخواست فوتش نکنم
میخواستم آب شه...تا ته ته!
مثل خودم!
مگه بده یه شمع باهات همدردی کنه؟
یه شمع کوچولوی آبی از دنیا بیخبر
از هیچی بهتره...

پی نوشت:خوشحالم که تو مهر به دنیا اومدم.

2 comments:

  1. "
    چرا می می خوری ؟ -تا مست کنم
    چرا مست کنی ؟ - تا فراموش کنم
    چه چیز را فراموش کنی ؟ -سرشکستگی ام را
    سر شکستگی از چه ؟ - از میخواره بودنم
    .....
    "
    از کتاب شاهزاده کوچولو

    بزرگ شدن خوب است ، اما آدم بزرگ شدن نه ،
    آدم بزرگ های میخواره ، آدم بزرگ های حسابگر ،
    آدم بزرگ های " با تجربه"....
    آدم بزرگ ها ....
    بچه ی تخس بودن گاهی بد نیس...

    ReplyDelete
  2. به نظر من یه سال رو به آدم می ده اون شمع؛ نه؟!

    ReplyDelete